مرگ...
آخرین فاصله باقی مانده بین ماست...
وما حل شده ایم...
در چیزی نامعلوم بین خودمان...
شاید یک یاچند احساس...
شاید یک حضور...
نمیدانم...
مدت هاست...که ما در رویاها غرق نمی شویم...
این رویاها هستند که غرق ماشده اند...
وماده دیگر گنجایش ندارد...ظرفیت ندارد...
ظرفیت دستهایمان را...
ظرفیت چشمهای دوخته شده ی مارا ندارد...
و واژه ها قالب تهی میکنند...
وقتی که نگاهت مرا احاطه کرده باشد...
من آرام صدایت میکنم...
و تو آرام تر...لبخند می زنی...
آوار بغضهایم...مرا ازدست نخواهند داد...
که چون تویی مرا دربر گرفته...
خواب خوب بی پایان...
+دستورتون خوب انجام شد عایا؟! :)
نظرات شما عزیزان:
پاسخ: ممنون... :)
پاسخ: ...بارون...دیگران هم به من چه... :)
پاسخ: الهام بخشم خیلی عالیه آخه... :)
موضوعات مرتبط: تراشه های قلم من...وسپیدی کاغذ... ، ،